٭در رسانهها اعلام کردند که رئیسجمهور خاتمی 16 آذر امسال(83) به دانشگاه تهران بیاید. از یک روز قبل دانشکدهی فنی را پلمپ میکنند. بعد از چند سال عدم حضور در دانشگاهها خاتمی به دانشگاه میآید.
٭فرض کن سال اولی باشی، فضای آلودهی دانشگاه و عدم کار بچه حزباللهیها - که هیچ حتی مذهبیها - برای تبلیغ و جذب نیرو و الگو شدن تفکرات غیر امام سرت را در لاک خود فرو ببری. به بهانه و فکر حل کردن مشکلات اعتقادی و اخلاقی خود از فعالیتهای اجتماعی کنار بروی! نتیجتا این که روزی که رئیس جمهور به دانشگاه میآید تو از صبح بروی کتابخانهی مرکزی!
٭وقتی به دانشکده رفتم شیشهها شکسته بود و سالن شلوغ، چند روز بعد صدا و سیما فیلم را پخش کرد. توهین به رئیس جمهور، حسن به نمایندگی از بچهها در جلسه گفت:« امروز کسانی که به دشمنی با دولت متهم میشدند به دفاع از دولت آمدهاند.» دروغگو، دیکتاتور، هو کردن و... خاتمی هم شاکی میشود، میدهم از جلسه بیرونتان کنند...
شب هم به کتابخانه برگشتم هنوز بیرون تجمع است و شعار علیه نظام و... میدهند. من هم دارم کتاب میخوانم. سردرگم شدهام در یادداشتهای روزانهام همینها را مینویسم...
بچهها میگویند که قرار است رئیس جمهور احمدینژاد 16 آذر امسال (84) به دانشگاه بیاید. میگویند در جلسهی مشاورین جوان پرسیده است کجا امکان درگیری بیشتر است؟ گفتهاند:«امیرکبیر» گفته همانجا میرود.
٭16 آذر و سه روز بعد به خاطر آلودگی هوا تعطیل میشود. لیبرالها در روز تعطیل در جنوب دانشگاه تجمع میکنند. برنامهی رحیمپور فنی هم تشکیل نمیشود. انجمن سه برنامه برگزار میکند. قضای روز دانشجو! بعدش هم طبق معمول راهپیمایی در دانشگاه. این برنامه ها خیلی جالبی است اصولا در چنین برنامههایی 100 نفر فعال آنها هستند. 200-300 نفر بچه مذهبیها برای ارضای حس کنجکاوی! تعداد محدودی هم بقیهی دانشجویان! به تبع آن برنامهی امیرکبیر هم کنسل میشود. هفتهی بعد رئیس جمهور به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه میرود تربیت مدرس!
٭یکی از بچهها SMS زده: در کوچهی درس رهگذاریم هنوز/وین راه دراز میسپاریم هنوز/از اول ثبت نام سالها میگذرد/ما واحد پاس نکرده داریم هنوز، روز دانشجو مبارک!
رئیس نهاد میگوید ما از رئیس جمهور میخواهیم امسال حتما در یکی از دانشگاهها در 16 آذر شرکت کند. زمزمههایش بین بچهها میپیچد. یکشنبه دانشگاه امیرکبیر!
از اول هفته در دانشگاه ورقه زدهاند دانشگاه زنده است و پوسترهای گلاسه با چاپ رنگی خفن که تجمع اعتراض آمیز دانشجویان و اساتید در روز 15 آذر ساعت 12 مقابل دانشکدهی فنی، بعد هم یک اعلامیه که دانشگاه پادگان نیست و... بچهها از دانشگاههای دیگر زنگ میزنند، همه جا برای برنامه تبلیغ کردهاند، از کردستان ماشین آوردهاند. کلی هم کارت دانشجویی دانشگاه تهران کپی کردهاند. کوکتل و... را هم آماده!
٭برنامه رحیمپور شروع میشود و بچهها تمهیدات مقابله با درگیری احتمالی و حمله به سالن را میچینند. صحبتهای تجمع مقابل سالن هم خیلی تحریک کننده است و بارها میکوشند به تشنج بکشند، یکی میآید درون جمعیت و فریاد میزنند این بسیجیها عکس شما را گرفتهاند. احساس خطر میکنم. میدوم به سمت سالن و میگویم بچهها آماده باشید. بیش از اندازه نگران شدهام یکی میگوید فلانی را از اینجا ببرید. ناگهان میگویند شما باید در تریبون آزاد شرکت کنی!
٭بیرون هستم که از داخل سالن من را صدا میکنند. به داخل میروم. دست خودم نیست اگر بچهها کار میکردند(نه از نوع همایش) که کار چهره به چهره و رفتن میان بچهها هیچ وقت کار به اینجا نمیکشید. جملهی اما به یادم میآید، اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنینانداز شود، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور میماند والا باید هر روز منتظر حادثه بود. تفکر بسیجی هم تنها ریش و چادر و نماز نیست، اینها مبانی ماست، عدالت و جهان اسلام و.....
٭بیرون که میآیم کلید دفتر را میگیرم و میرویم شروع میکنیم دستنوشته نوشتن برای راهپیمایی و نمایش نیرو در دانشگاه. بحث شدیدی سر اجرا و عدم اجرای این کار در میگیرد. من فارغ از قضایا شعار آماده میکنم.
٭بچه ها چون همگی دانشجو بودند و کارت هم داشتند در 16 آذر را در عین مدنیت می شکنند.بیرون سالن که هم لیبرالها هستند هم چپ ها بینخودشان دعوا میشود. لیبرالها و انجمنیهای مدرن قهر میکنند و فقط چپها میمانند. بچهها میگویند نیروی انتظامی هم از عمد جلوگیری نکرده ،تا آنها بتوانند به داخل دانشگاه بیایند. بسیاری از شعارها در مورد تعویض وزارت علوم است. خبرها حاکیاست. حزب مشارکت و اقلیت مجلس هم برای استیضاح وزیر چراغ سبزهای مالی و سیاسی دادهاند. خداییش پول تبلیغات رنگی گلاسه از کجا میآید؟ تجمع کنندگان میگویند احمدینژاد یکشنبه از ساعت 3 امیرکبیر است وعدهی ما 12 دانشگاه
٭رحیمپور تا اذان صحبت میکند. جو دانشگاه آرام شده . به قول منطقیون قضیه راهپیمایی بچه های درون سالن، سالبه به انتفای موضوع است.(همان مالیدهِ خودمان!)
٭یکی از بچههاSMS میزند: «تا حالا یه بچه مارمولک دمبریدهی تحصیل کرده پرس شده دیدی؟؟ اگه ندیدی یه نگاهی به کارت دانشجوییت بکن! ٭روز دانشجو مبارک٭»
٭برنامهی احمدینژاد یکشنبه کنسل شده وقرار شده دوشنبه ساعت 8:30 برگزار شود. عصر یکشنبه در امیرکبیر هم مثل دانشگاه تهران، تنها با حضور دانشجویان امیرکبیر!(از جمله وحید عابدینی دانشجوی دانشگاه تهران و عضو سابق انجمن تهران) تجمع کرده اند و او گفته : ما تهرانیها در آخرین سال ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، 16 آذرماه آن برخورد را با کسی که 22 میلیون رای از مردم داشت داشتیم. حالا میخواهیم ببینیم شما دانشجویان امیرکبیر چه برخوردی خواهید کرد.
٭ SMS های بعدی میرسد:« سخنرانی دکتر احمدینژاد فردا ساعت 8:30 دانشگاه امیر کبیر !
٭فرصت خوبی برای توزیع مستضعفین است. راه میافتیم میرویم. هم برای توزیع نشریه هم برای شنیدن حرفهای رئیسجمهور هم برای دفاع از جلسه! آن طرفیها هم طبق معمول غیر دانشجوها و دانشجوهای دانشگاههای دیگرشان هستند. ما هم هم! بچهها دارند پوستر و دستنوشته آماده میکنند. قضیهی به هم ریختن جلسه قطعی است. آنها از 7 امده اند ما هم ...به داخل سالن میرویم. آنها هم.
٭بهترین فرصت برای مطالبه و دیالوگ با احمدینژاد است. آخر تا امروز اکثرا احمدینژاد گزارشهایش منولوگی و یکطرفه بوده(این یعنی نویسنده قبلا بازیگر تئاتر بوده و خیلی هم اطلاعاتش زیاد است!) سوتی هم که الی ما شاء الله بوده، هم بحث عدالت، هم سیاست خارجی، سرگلش هم تلاش برای عادی سازی روابط با مصر و لیبی. اما فضا از اول جور دیگری میشود. بزنبهادرهای معروفشان را آوردهاند. آنقدر تابلو که معلوم است، میخواهند به هم بریزند. از همان ابتدا شروع میکنند صلوات بیجا و هو کردن و تلاش برای درگیری. من و محمد هم دقیق در جای تمرکز اصلیشان هستیم. ما بین امت حزبالله و بزنبهادرها!
٭باید روحیهی بچهها را حفظ کنیم. یار دبستانی را ما هم میخوانیم آنها هم. هر وقت هو میکنند کف میزنیم. پشت سر هم صلوات. چند بار تلاش میکنند. درگیر شوند. با کنترل بچهها ارام میشوند. بیشتر از 4/3 سالن دست ما و کمتر از 4/1 دست آنهاست. ما که برای سوال کردن آمده بودیم حالا موضعمان کاملا تغییر کرده. بحث جدی است. چندتایشان که جلو وپشتمان هستند شروع میکنند به توهین کردن. به عقبیام میگویم حیف.! با آمدن احمدینژاد باز به سمت جلو یورش میبرند بچههازنجیر میزنند. من هم ناخواسته در حلقهی اول قرار میگیرم. مرگ بر دیکتاتور، دورغگو برو گم شو، و...زمان شعارهای آنها شعارهایشان را عوض میکنیم. نمایندگان تشکلها صحبت میکنند. و یورش همچنان ادامه دارد. چندین بار دو طرف دست به گریبان میشوند. هر تکهای که مطرح میشد بدون استثنا هو میکردند. از مبارزه با فساد، رانتخواریهای موجود، برای اولین بار اعلام رسمی مخالفت با پذیرش دانشجوی پولی، مبارزه با آمریکا، هلوکاست، گزارش اقتصادی، حتی حق مسلم ماست!! احمدینژاد در جمع یک مثل از مدرس گفته بود که رضاخان به او گفته بود پایت را از روی دمم وردار و او هم جواب داده بود محدودهِ دمت را مشخص کن. ما اخرش نفهمیدیم حرف حساب و اعتراض این جماعت به چی بود.
٭با توجه به موقعیتم در زنجیر با بچههای آنطرفی کلی صحبت میکردم. تعدادی که اصلا نمیدانستند و برای صفا، سوتی، حال آمده بودند. بعضیها هم که فقط فحش میدادند حالا ما و احمدینژاد و رفقای خودشان و... که فرق نداشت. اما عدهای به میدان بحث میآمدند. و عدهای کم میآوردند. به یکی گفتم چهار سال دیگر نه من دانشجوام نه تو میخواهم آنروز به جلسهی امروز و بازیچهی دست دیگران شدن فکر کنی ببینی چه میشود سرش را میاندازد پایین و عقب می رود. چند تا از همکلاسیهای خودم را هم دیدم که تا من را دیدند مخفی شدند. نمایندهِ شورای صنفی که در تریبون گفت من به جمعیت میروم که کتک بخورم را میبینم بهش میگویم الآن داری کتک میخوری یا کتک میزنی؟ میگذارد میرود...
٭پشت هم بچهها میگویند که بشین اما آنها نمیگذارند.
٭از همه جالبتر مردهی آشوبگرمراسم بود که سر و مر و گنده ناگهان خود را به مردن زد و در فراز دستهای تشییع کنندگان به خارج سالن هدایت شد و بعد هم بلند شد راه رفت. اینقدر مسخره و جوک بود که آشوبگران هم توجهی نکردند. حالا این وسط که کفش و کلاه و لباس بچهها زیر دست و پا گم شده و از دو طرف به ما فشار وارد میشود یکی یک خودکار از روی زمین برداشته و میگوید این مال کیه!
٭عکسهای احمدینژاد را که آتش زدند احمدینژاد گفت که برای عدالتخواهی رجاییها سوختند من هم افتخار میکنم(یا یک چیزی تو همین مایه ها) ناگهان مهاجمین چندین نارنجک دستی (یا کپسول یا گاز چون من فرق اینها را نمیدانم) منفجر کردند بچهها و احمدینژاد میگویند توپ تانک مسلسل دیگر اثرندارد. بچه ها میگویند یکی از بچههای قدیمی انجمن اینرا زد.
٭دیگر جلسه جوک شده! من هم کاری نمیکنم فقط نگاه میکنم و دست میزنیم مهدکودک شده بالا پایین میپرند یکی که بغلم ایستاده میگوید آ...آ...آ(لحن قر را خودتان اضافه کنید.) فقط نگاه میکنم و لبخند میزنم. یکی از آشوبگران میگوید آمدی فیلم سینمایی نگاه میکنی. میگویم نه مهدکودک جالبیه!
آنهایی که من و ما را میشناسند. میدانند (گر چه در انتخابات خود به احمدینژاد رای دادم اما مهمترین انتقادات به دولت مثل بعضی سیاستهای اقتصادی، مهلت دادن به مفسدین اقتصادی، مذاکره با آمریکا، را در حلقههای اصلی سازماندهیاش بودم.(کما این که اسناد و عکسهایش در خبرگزاریها موجود است) یعنی از منتقدین جدی دولت بوده و هستیم و خواهیم بود(تشویق شدید خوانندگان!) جلسهای که میتوانست به پرسش های جدی از رئیس جمهور بیانجامد به مهدکودک وجلسهی دعوا تبدیل شد. انرژیای که باید بغض فروخفتهای بشود که بر سر مستکبرین و جهانخواران و ایادی آنها پیاده شود اینجا تخلیه میشود. بین دعوای تبعی دو گروه دانشجو.
٭بعد جلسه یکی از مشاورین جوان برایم sms زده:از حضور فعال و با نشاط شما، در دفاع از اصولگرایی، در دانشگاه امیرکبیر متشکرم»
٭خیلی دلم میخواست از وسط جمعیت بلند شوم سوال کنم یا نامه بدهم و رئیس جمهور به سوالهایم جواب بدهد. سوال از سیاستخارجی، سوال از عدالت، و اصولگرایی که کلی مدعی پیدا کرده! اما برنامه تمام میشود و من میمانم و سوالهای نپرسیده و کفش و ژاکت و کاپشن گم شده. یکی از بچهها لباسهایم را پیدا میکند. اما دو لنگ کفش پاره حق مسلم ماست. با خودم تکرار میکنم بچهها می گفتند:«انرژی هستهای حق مسلم ماست»، آشوبگران«عدالت، آزادی، حق مسلم ماست»من هم بعد سه شانزده آذر با خودم زمزمه میکنم«پرسیدن سوالات حق مسلم ماست...»
|