سالها طیشد و اینحال، هماناست کهبود
سوخت بازاری و دلاّ ل، همان است که بود
ابرها آب شد و خاکِ زمین شور هنوز
سنگها سرمه شد و چشم بشر کور هنوز
خونِ جاری شده در جوی، نکردش بیدار
نعش همسایه سرِ کوی، نکردش بیدار
خیره چسپید بدین خاک و سواران رفتند
گِردِ خود سلسله زد، سلسلهداران رفتند
من از این بیش ندانم چه در این میدان شد
که سیاووشی، قربانی کاووسان شد
ای بشر! آینه دادی و فلاخن بردی
چشم و دل باختی و پارة آهن بردی
گم شد از قعر شب بادیه بانگی ناگه
و به سهم تو شد افزوده دودانگی ناگه
در کش و گیر شبانی گله رفت از یادت
بندِ ایوان شدی و زلزله رفت از یادت
آب در شیر نهادی، رمه با سیلی رفت
چارده تاق و سه ایوان، همه با سیلی رفت
٭٭٭
ای بشر! ای هوسِ آتشِ دوزخ کرده!
استخوان دگران هیمة مطبخ کرده!
ای در و خانه و دیوار به شیطان داده!
یادگار همه اعصار به نسیان داده!
آنچه اندوختهای، آتش و خون خواهد بود
آنچه آموختهای، کفر و جنون خواهد بود
آستین باز کنی، مار فرومیغلتد
کمری بندی، دستار فرومیغلتد
تا ابد نام تو با ننگ قرین خواهدبود
مزد کفران تو این است و همین خواهدبود
تا از این پس نرود خون کسی از یادت
در شب قافله بانگ جرسی از یادت
محمد کاظم کاظمی
|